یک داستان زیبا.....

دلنوشته ها
یک داستان زیبا.....
ن : mohsen vafaee ت : پنج شنبه 24 شهريور 1390 ز : 15:30 | +

شبی پسرمان نزد مادرش كه در آشپزخانه در حال پخت شام بود رفت و یك برگ كاغذ به او داد . همسرم دست هایش را با حوله ای تمیز كرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند.پسرمان با خط بچه گانه نوشته بود: صورت حساب

كوتاه كردن چمن باغچه 5 دلار
مرتب كردن اتاق خوابم 1دلار
مراقبت از برادر كوچكم 3دلار
بیرون بردن سطل زباله 2دلار
نمره ریاضی خوبی كه امروز گرفتم 6دلار
جمع بدهی شما به من 17دلار
همسرم را دیدم كه به چشمان منتظر پسرمان نگاه می كرد،چند لحظه خاطراتش را مرور كرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورت حساب پسرمان این عبارات را نوشت: صورت حساب
بابت سختی 9ماه بارداری كه در وجودم رشد كردی هیچ
بابت تمام شبهایی كه بر بالینت نشستم و برایت دعا كردم هیچ
بابت تمام زحماتی كه در این چند سالكشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
بابت غذا،نظافت تو و اسباب بازیهایت هیچ
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید كه هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.
وقتی پسرمان آنچه را كه مادرش نوشته بود خواند،چشمانش پر از اشك شد و در حالی كه به چشمان مادرش نگاه می كرد گفت:مامان...دوستت دارم.
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورت حساب نوشت:قبلا به طور كامل پرداخت شده!!!! ''كاش همه بدهی ها همینجور پرداخت میشد''



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: دلنوشته,
.:: ::.


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by eshgh-nefrat
This Template By Theme-Designer.Com